لوچیانو پاواروتی در سال ۱۹۳۵ در حومه مودنا در شمال ایتالیا متولد شد.اگرچه او با علاقه از دوران کودکی خود صحبت می کرد اما خانواده‌ی فقیری داشت. به گفته پاواروتی، پدرش صدای تنور خوبی داشت، اما به دلیل عصبی بودن حرفه‌ی خوانندگی را رد کرد. جنگ جهانی دوم خانواده را در سال ۱۹۴۳ مجبور به ترک شهر کرد. در سال بعد آنها یک اتاق یک نفره از یک کشاورز در حومه همسایه اجاره کردند، جایی که پاواروتی جوان به کشاورزی علاقه مند شد.

پاواروتی پس از رها کردن رویای دروازه بان شدن در فوتبال، هفت سال را در آموزش آواز گذراند.او عمیقاً تحت تأثیر ماریو لانزا بود و اینطور می گوید که در نوجوانی به فیلم های ماریو لانزا می رفتم و سپس به خانه می آمدم و در آینه از او تقلید می کردم. او در حدود ۹ سالگی به همراه پدرش در یک گروه کر کوچک کلیسای محلی شروع به خواندن کرد.

پاواروتی در کودکی علاوه بر موسیقی، از فوتبال نیز لذت می برد. هنگامی که او از مدرسه فارغ التحصیل شد، علاقه مند به دنبال کردن حرفه ای به عنوان دروازه بان فوتبال بود، اما مادرش او را متقاعد کرد که به عنوان معلم آموزش ببیند. او پس از آن به مدت دو سال در یک مدرسه ابتدایی تدریس کرد اما در نهایت تصمیم گرفت حرفه موسیقی را دنبال کند. پاواروتی مطالعه جدی موسیقی را در سال ۱۹۵۴ در سن ۱۹ سالگی نزد آریگو پولا، معلم و تنور حرفه ای در مودنا آغاز کرد که به او پیشنهاد تدریس بدون دستمزد را داد. به گفته رهبر ارکستر ریچارد بونینج، پاواروتی هرگز خواندن نت های موسیقی را یاد نگرفت.

در سال ۱۹۵۵، او اولین موفقیت خود را در خوانندگی زمانی تجربه کرد که عضو کورال روسینی، یک گروه کر صدای مردانه از مودنا بود که پدرش نیز در آن حضور داشت، که جایزه اول را در بخش بین المللی ولز دریافت کرد. او بعداً گفت که این مهم‌ترین تجربه زندگی‌اش بود و الهام بخش او برای تبدیل شدن به یک خواننده حرفه‌ای بود.در همین زمان پاواروتی برای اولین بار با آدوآ ورونی ملاقات کرد. آنها در سال ۱۹۶۱ ازدواج کردند. وقتی معلمش آریگو پولا به ژاپن نقل مکان کرد، پاواروتی شاگرد اتوره کامپوگالیانی شد، او در آن زمان به دوست دوران کودکی پاواروتی، میرلا فرنی، که مادرش با مادر لوسیانو در کارخانه سیگارسازی کار می کرد، تدریس می کرد. فرنی نیز مانند پاواروتی به یک خواننده موفق اپرا تبدیل شد. آنها در اجراهای مختلف صحنه و ضبط با هم همکاری کردند.او از سال ۱۹۶۱ که برای اولین بار روی صحنه رفت تا زمان مرگش روز به روز موفق تر و محبوب تر شد.او یکی از خوانندگان موفق تمام دوران بود که به او لقب King of the High Cs داده بودند.

پاواروتی در طول سال‌های تحصیل در موسیقی، مشاغل پاره وقت داشت تا بتواند زندگی خود را حفظ کند. ابتدا به عنوان معلم مدرسه ابتدایی و سپس به عنوان فروشنده بیمه. شش سال اول مطالعه تنها به چند سخنرانی منجر شد، همه در شهرهای کوچک و بدون دستمزد. هنگامی که مشکلی برای تارهای صوتی او ایجاد شد و باعث شد اجرای او به خوبی پیش نرود، او تصمیم گرفت آواز را کنار بگذارد. پاواروتی بهبود فوری خود را به آزادی روانی مرتبط با این تصمیم نسبت داد.همانطور که او در زندگی نامه خود می گوید: “همه چیزهایی که یاد گرفته بودم با صدای طبیعی من ترکیب شد تا صدایی را ایجاد کند که برای رسیدن به آن سخت تلاش می کردم.”

پاواروتی شخصیتی مردم دار و محبوب بود و هیچ وقت ترسی از تجربه های نو نداشت.در دهه‌ی ۱۹۹۰ بود که هم خوانی هایی با کسانی چون سلن دیون،التون جان،فرانک سیناترا و … انجام داد.او حتی بازیگری را هم تجربه کرد و در آن فیلم نقش قهرمانی را داشت که خواننده‌ای تنور بود و ترانه ای را نیز جان ویلیامز برای صدای او در این فیلم نوشت اما تجربه و فیلم خوبی از کار در نیامد و ضعیف ترین فیلم فرانکلین جی شافر شناخته شد.

می گویند پاواروتی کمی خرافاتی بوده است. او برای تولد فرزند اولش در بیمارستان نبوده و دیر رسیده است و برای تولد فرزند دومش نیز همین روال را پیش گرفته است.او دستمال سفیدی داشته که معتقد بوده برای او شانس می آورد و در اکثر اجراهایش دستمال سفیدش همراه او بوده است.مستندی درباره‌ی او به کارگردانی ران هوارد که پیش از این فیلم هایی همچون داوینچی کد و ذهن زیبا از ساخته های اوست منتشر شده است که در این فیلم نزدیکانش بیشتر از زندگی شخصی و عادت های او و عشق هایش می گویند.